بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او می‌گوید: فردا به فلان حمام برو وکار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن. دو شب این خواب را دید و توجه نکرد ولی فردای شب سوم که خواب دید به آن حمام مراجعه کرد دید حمامی با زحمت زیاد و د ر هوای گرم از فاصله دور برای گرم کردن آب حمام هیزم می‌آورد و استراحت را بر خود حرام کرده است . به نزدیک حمامی رفت و گفت: کار بسیار سختی داری ، در هوای گرم هیزم‌ها را از مسافت دوری می‌آوری و ..... حمامی گفت: این نیز بگذرد .
یکسال گذشت برای بار دوم همان خواب را دید و دو باره به همان حمام مراجعه کرد دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتری‌ها پول می‌گیرد. مرد وارد حمام شد و گفت: یک سال پیش که آمدم کار بسیار سختی داشتی ولی اکنون کار راحت‌تری داری، حمامی گفت: این نیز بگذرد .
دو سال بعد هم خواب دید این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید وقتی جویا شد گفتند: او دیگر حمامی نیست در بازار تیمچه‌ای (پاساژی) دارد و یکی از معتمدین بزرگ است. به بازار رفت و آن مرد را دید گفت: خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون می‌بینم معتمد بازار و صاحب تیمچه‌ای شده‌ای، حمامی گفت: این نیز بگذرد .
مرد تعجب کرد گفت: دوست من، کار و موقعیت خوبی داری چرا بگذرد؟ چندی که گذشت این بار خود به دیدن بازاری رفت ولی او آن جا نبود. مردم گفتند: پادشاه فرد مورد اعتمادی را برای خزانه داری خود می‌خواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم از نزدیکترین وزیر پادشاه شد و چون پادشاه او را امین می‌دانست وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند. کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد اکنون او پادشاه است. مرد به کاخ پادشاهی رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی بود جلو رفت خود را معرفی کرد و گفت: خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی می‌بینم پادشاه فعلی و حمامی قبلی. گفت: این نیز بگذرد .
مرد شگفت زده شد و گفت: از مقام پادشاهی بالاتر چه می‌خواهی که باید بگذرد؟ ولی مرد سفر بعدی که به دربار پادشاهی مراجعه کرد. گفتند: پادشاه مرده است ناراحت شد به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد. مشاهده کرد بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده نموده حک کرده و نوشته است این نیز بگذرد .
                               هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذرد
                               هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذرد
                               گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا
                                         خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد


يکشنبه 30 9 1393 0:0
پیرزن با تقوایی در خواب خدا رو دید و به او گفت : (( خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ )) خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت . پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت. سپس نشست و منتظر ماند. چند دقیقه بعددر خانه به صدا در آمد . پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود . پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست. نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد. این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد . پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت. نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد . این بار نیز پیر زن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد . پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد. شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید . پیرزن با ناراحتی کفت: (( خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟))
خدا جواب داد :
)) بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی ((
 
کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
 
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه سر وپابرهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن
شب جمعه ها نخفتن،به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن
                                                  "شیخ بهایی "


شنبه 29 9 1393 2:0
دعوت سفارت آمریکا از استاد علی اکبر دهخدا
برای مصاحبه با رادیو صدای آمریکا

19 دیماه 1332 تهران
آقای محترم- صدای آمریکا در نظر دارد برنامه‌ای از زندگانی دانشمندان و سخنوران ایرانی، در بخش فارسی صدای آمریکا از نیویورک پخش نماید. این اداره جنابعالی را نیز برای معرفی به شنوندگان ایرانی برگزیده است. در صورتی که موافقت فرمایید، ممکن است کتباً یا شفاهاً نظر خودتان را اعلام فرمایید تا برای مصاحبه با شما ترتیب لازم اتخاذ گردد.
ضمناً در نظر است که علاوه بر ذکر زندگانی و سوابق ادبی سرکار، قطعه‌ای نیز از جدیدترین آثار منظوم یا منثور شما پخش گردد.
بدیهی است صدای آمریکا ترجیح می‌دهد که قطعه انتخابی سرکار، جدید و قبلاً در مطبوعات ایران درج نگردیده باشد. چنانچه خودتان نیز برای تهیه این برنامه جالب، نظری داشته باشید، از پیشنهاد سرکار حُسن استقبال به عمل خواهد آمد.
با تقدیم احترامات فائقه
سی. ادوارد. ولز
رئیس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمریکا
 
*****
 
پاسخ استاد علی اکبر دهخدا

جناب آقای سی. ادوارد. ولز،
رئیس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمریکا

نامه مورخه 19 دیماه 1332 جنابعالی رسید و از اینکه این ناچیز را لایق شمرده اید که در بخش فارسی صدای آمریکا از نیویورک، شرح حال مرا انتشار بدهید متشکرم.

شرح حال من و امثال مرا در جراید ایران و رادیوهای ایران و بعض از دول خارجه، مکرر گفته‌اند. اگر به انگلیسی این کار می‌شد، تا حدی مفید بود؛ برای اینکه ممالک متحده آمریکا، مردم ایران را بشناسند. ولی به فارسی، تکرار مکررات خواهد بود، و به عقیده من نتیجه ندارد. . .
و چون اجازه داده اید که نظریات خود را دراین باره بگویم واگرخوب بود، حسن استقبال خواهید کرد، این است که زحمت می‌دهم:

بهتر این است که اداره اطلاعات سفارت کبرای آمریکا به زبان انگلیسی، اشخاصی را که لایق می‌داند، معرفی کند و بهتر از آن این است که در صدای آمریکا به زبان انگلیسی برای مردم ممالک متحده شرح داده شود که در آسیا مملکتی به اسم ایران هست که در خانه‌های روستاها و قصبات آنجا، در و صندوقهای آنها قفل ندارد، و در آن خانه‌ها و صندوقها طلا و جواهرات هم هست، و هر صبح مردم قریه، از زن و مرد به صحرا می‌روند و مشغول زراعت می‌شوند، و هیچ وقت نشده است وقتی که به خانه برگردند، چیزی از اموال آنان به سرقت رفته باشد...
یا یک شتردار ایرانی که دو شتر دارد و جای او معلوم نیست که در کدام قسمت مملکت است، به بازار ایران می‌آید و در ازای«پنج دلار» دو بار زعفران یا ابریشم برای صد فرسخ راه حمل می‌کند و نصف کرایه را در مبداء و نصف دیگر آن را در مقصد دریافت می‌دارد، و همیشه این نوع مال التجاره‌ها سالم به مقصد می‌رسد.

و نیز دو تاجر ایرانی، صبح شفاهاً با یکدیگر معامله می‌کنند و در حدود چند میلیون، و عصر خریدار که هنوز نه پول داده است و نه مبیع آن را گرفته است، چند صد هزار تومان ضرر می‌کند، معهذا هیچ وقت آن معامله را فسخ نمی‌کند و آن ضرر را متحمل می‌شود.

اینهاست که شما می‌توانید به ملت خودتان اطلاعات بدهید، تا آنها بدانند در اینجا به طوری که انگلیسی‌ها ایران را معرفی کرده‌اند، یک مشت آدمخوار زندگی نمی‌کنند...
در خاتمه با تشکر از لطف شما احترامات خود را تقدیم می‌دارد.
علی اکبر دهخدا


سه شنبه 25 9 1393 0:0
بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد.
حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفوریافت میشد. از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد.
اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمیکردند. بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمیکردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند.
دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد :
«در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده میشد. نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشدند.
هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند ، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند.
هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمیشد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند».
تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.
با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.
با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.
با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.
و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.
این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود.
نتیجه : اگر این روزها فقط خبرهای بد می شنویم ، اگر هیچ کدام به فکر عزت نفس مان نیستیم و اگرهمگی در فکر زدن پنبه همدگر هستیم ، بدانیم که به سندرم «شکنجه خاموش» مبتلا شده ایم .
  این روزها همه خبرهای بد را فقط به گوشمان میرسانند و ما هم استقبال میکنیم .... دلار گران   شده ... طلا گران شده ... کار نیست ...مدرسه ای آتش گرفت ... دانش آموزان راهیان نور در جاده کشته شدند... زورگیری در ملاعام
این روزها هیچ کس به فکر عزت نفس نیست شما چطور؟ ... ما ایرانیها دزدیم ... ما ایرانیها هیچی نیستیم ... ما ایرانی ها از زیر کار درمیرویم ... ما هیچ پیشرفتی نکردیم فقط توهم میزنیم ...
این روزها همه در فکر زیرآب زدن بقیه هستند شما چطور؟این روزها همه احساس می کنند در زندانی بدون دیوار دوران بی پایان محکومیت خود را می گذرانند


يکشنبه 23 9 1393 19:26

Easy Love: لواسان

Longtime: در حمام ، زمان پیچیدن لونگ را گویند

Long time no see: !دارم لونگ می‌‌پیچم ، نگاه نکن


MacBook: کتابچهٔ راهنمای حجاج


Comfortable: بفرمایید سر میز

Burkina Faso: برو کنار وایسا

Parkinson: پسر سرایدار را گویند که در اتاقکی در پارکینگ زندگی‌ می‌کند

Velocity: ( شهری که مردم آن از هر موقعیتی برای ولو شدن استفاده می‌‌کنند (شیراز)

Categorize: نوعی غذای شمالی که با برنج و گوشت گراز طبخ می‌‌شود

Acrobat reader: ژیمیناستی که موقع اجرا گه می‌‌زند


Refer: فرکردن مجدد مو

Good setting: آن سه چیزِ نیک را گویند : گفتار نیک - کردار نیک -پندار نیک


Configure: ژستِ باسن

Sweet zer land: سرزمینی که مردمانش زیاد زر می‌‌زنند اما به دل‌ می‌‌نشیند

Accessible: عکس سیبیل

Very well: رها و آزادو افسارسرخود و بی تکلیف و سرگشته و بی جا و مکان



Shutter Island: شعبه‌ کبابی شاطر عباس در کیش


Avatar: تلفیقی است از آواز ،ساز ایرانی‌ و تصاویر سه بعدی که در پس
زمینه پخش می‌‌شود

Subsystem: صاحب دستگاه

Jesus: در اصفهان به بچه گویند که دست به چیز داغ نزند



UNESCO: یونس کجاست؟


Good Luck: چه لاکِ قشنگی‌ زدی

Good Luck on your exams: به هنگام امتحانات لاکِ قشنگی زده بودی

Legendary: ادارهٔ محافظت از لجن و کثافات شهری



Godzilla: خدای استفاده کردن از مرورگر موزیلا

Avocado: کادو از طرف خانم آوا

Quintuplet: این تاپاله کجاست؟

What the hell: !چه دانهٔ خوشبویی

Cambridge: شهری که تعداد پلهایش انگشت شمار است
 

يکشنبه 23 9 1393 1:30

نصوح مردى بود شبیه زنها ، صورتش مو نداشت و سینه‌هایی برجسته چون سینه زنها داشت و در حمام زنانه کار مى کرد. او سالیان متمادی بر این کار بود و از این راه هم امرار معاش می‌کرد و هم ارضای شهوت.

 گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار اخگر شهوت، او را به کام خود اندر می‌ساخت و کسى از وضع او خبر نداشت و آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند و از او قبلاً وقت مى گرفتند تا روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد.

دختر شاه مایل شد که به حمام آمده و کار نَصوح را ببیند. نصوح جهت پذیرایى و خدمتگزارى اعلام آمادگى نمود ، سپس دختر شاه با چند تن از خواص ندیمانش به اتفاق نصوح به حمام آمده و مشغول استحمام شد . از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شده و به دو تن از خواصش دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.

طبق این دستور مأمورین ، کارگران را یکى بعد از دیگرى مورد بازدید خود قرار دادند، همین که نوبت به نصوح رسید با اینکه آن بیچاره هیچگونه خبرى از آن نداشت ، ولى از ترس رسوایى ، حاضر نـشد که وى را تفتیش ‍ کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند.

نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید می‌لرزید با تمام وجود و با دلی شکسته خدا را طلبید و گفت: خداوندا گرچه بارها توبه‌ام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم  و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد .

به مجرد این که نصوح توبه کرد، ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد . پس از او دست برداشتند. و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص ‍ شد و به خانه خود رفت . او در این واقعه عیاناً لطف و عنایت ربانی را مشاهده کرد. این بود که بر توبه‌اش ثابت‌قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت. چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت.

هر مقدار مالى که از راه گناه تحصیل کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند ، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسخى آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید . اتفاقاً شبى در خواب دید کسى به او مى گوید : « اى نصـــوح! چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است ؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد . »

همین که از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگهاى گران وزن را حمل کند و به این ترتیب گوشتهاى حرام تنش را آب کند  . نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست ؟ تا عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است ، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود و به او تسلیمش نمایم . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود و از همان علوفه و گیاهان که خود مى خورد ، به آن حیوان نیز مى داد و مواظبت مى کرد که گرسنه نماند.

خلاصه میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر و عوائد دیگر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و رحل اقامت افکندند و نصوح بر آنها به عدل و داد حکومت نموده و مردمى که در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.

رفته رفته ، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود . از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده ، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت : من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست . مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او براى آمدن نزد ما حاضر نیست ما مى رویم که او را و شهرک نوبنیاد او را ببینیم  .

پس با خواص درباریانش به سوى محل نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود ، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت ، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.

چنان کردند و نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت ، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش ‍ نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل ، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام ، مالم را به من رد کن  . نصوح گفت : چنین است . دستور داد تا میش را به او رد کنند، گفت چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى ، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى .

گفت : درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منفول را با او نصف کنند.

آن شخص گفت : بدان اى نصوح ، نه من شبانم و نه آن میش است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم . تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد ، و از نظر غایب شدند .
-----------------------
در خاتمه این بحث نیز به روایتى از امام جعفر صادق علیه السلام اشاره مى شود که به اهمیت و اثرات توبه نصوح تأکید دارد . معاویة بن وهب گوید ، شنیدم حضرت صادق (ع) مى فرمود :چون بنده ، توبه نصوح کند، خداوند او را دوست دارد و در دنیا و آخرت بر او پرده پوشى کند.

من عرض کردم : چگونه بر او پرده پوشى کند؟

حضرت علیه السلام فرمود : هر چه از گناهان که دو فرشته موکل بر او نوشته اند، از یادشان ببرد و به جوارح و اعضاى بدن او وحى فرماید که گناهان او را پنهان کنید و به قطعه هاى زمین که در آنجاها گناه کرده وحى فرماید که پنهان دارید، آنچه گناهان که بر روى تو کرده است . پس دیدار کند خدا را هنگام ملاقات او و چیزى که به ضرر او بر گناهانش گواهى دهد، نیست.(منبع : اصول کافى ، ج 4 ، ص  164)

در مجمع آمده که معاذ بن جبل گفت: یا رسول اللّه توبه نصوح چیست؟ فرمود: أن یتوب التّائب ثمّ لا یرجع فى ذنب کما لا یعود اللبن الى الضرع یعنى توبه کند بعد به گناه برنگردد چنان که شیر به پستان باز نمی گردد. چون بنده اى توبه نصوح کند، خدا دوستش دارد و گناهانش را در دنیا و آخرت بپوشاند


شنبه 22 9 1393 0:0
در داستان جالبى ازامیر المومنین حضرت على(علیه السلام ) به این مضمون نقل شده است که روزى رو به سوى مردم کرد و فرمود: به نظر شما امید بخش ترین آیه قرآن کدام آیه است ؟ بعضى گفتند آیه"ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء"(خداوند هرگز شرک را نمى بخشد و پائین تر از آن را براى هر کس که بخواهد مى بخشد)سوره نساء آیه 48

امام فرمود: خوب است ، ولى آنچه من میخواهم نیست ، بعضى گفتند آیه"و من یعمل سوء او یظلم نفسه ثم یستغفرالله یجد الله غفورا رحیما" (هر کس عمل زشتى انجام دهد یا بر خویشتن ستم کند و سپس از خدا آمرزش بخواهد خدا را غفور و رحیم خواهد یافت) سوره نساء آیه 110

امام فرمود: خوبست ولى آنچه را مى خواهم نیست . بعضى دیگر گفتند آیه "قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفورالرحیم"(اى بندگان من که دراثر گناه، بر خویشتن زیاده روی کرده اید،ازرحمت خدا مایوس نشوید در حقیقت‏خدا همه گناهان را مى‏آمرزد که او خود آمرزنده مهربان است)سوره زمرآیه53

امام فرمود: خوبست اما آنچه مى خواهم نیست ! بعضى دیگر گفتند آیه "و الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا نفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله"(پرهیزکاران کسانى هستند که هنگامى که کار زشتى انجام مى دهند یا به خود ستم مى کنند به یاد خدا مى افتند، از گناهان خویش آمرزش مى طلبند و چه کسى است جز خدا که گناهان را بیامرزد) سوره آل عمران آیه135

باز امام فرمود: خوبست ولى آنچه مى خواهم نیست . در این هنگام مردم از هر طرف به سوى امام متوجه شدند و همهمه کردند فرمود: چه خبر است اى مسلمانان ؟ عرض کردند: به خدا سوگند ما آیه دیگرى در این زمینه سراغ نداریم . امام فرمود: از حبیب خودم رسول خدا شنیدم که فرمود:امید بخش ترین آیه قرآن این آیه است"واقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من اللیل ان الحسنات یذهبن السیئات ذلک ذکرى للذاکرین سوره هود آیه 118 "

و فرمود: اى
على! آن خدایى که مرا به حق مبعوث کرده و بشیر و نذیرم قرار داده یکى از شما که برمى‏خیزد براى وضو گرفتن، گناهانش از جوارحش مى‏ریزد، و وقتى به روى خود و به قلب خود متوجه خدا مى‏شود از نمازش کنار نمى‏رود مگر آنکه از گناهانش چیزى نمى‏ماند، و مانند روزى که متولد شده پاک مى‏شود، و اگر بین هر دو نماز گناهى بکند نماز بعدى پاکش می‏کند، آن گاه نمازهاى پنجگانه را شمرد بعد فرمود: یا على جز این نیست که نمازهاى پنجگانه براى امت من حکم نهر جارى را دارد که در خانه آنها واقع باشد، حال چگونه است وضع کسى که بدنش آلودگى داشته باشد، و خود را روزى پنج نوبت در آن آب بشوید؟ نمازهاى پنجگانه هم به خدا سوگند براى امت من همین حکم را دارد.


جمعه 21 9 1393 0:0

                       فبِأَیِّ آلَاء رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (سوره الرحمان)

                               پس کدام یک از نعمات پروردگارتان را انکار می کنید؟

در روایات اسلامی آمده که کفار مکه از پیامبر اسلام(ص) تقاضا کردند برای صدق دعوی خود ماه را به دو نیم بشکافد و به او قول دادندکه اگر چنین نماید به دین اسلام و صدق گفتار او ایمان خواهند آورد... آن شبآسمان صاف و ماه به صورت کامل (بدر) بود، پیامبر (ص) از خداوند خواست تا آنچه راکه کفار مکه از او خواسته اند به آنها نشان بدهد تا ایمان بیاورند... خداونددعای پیامبرش را اجابت کرد... و سپس ماه به دو نیم شکافته شد، نیمی در کوه صفا ونیم دیگر در کوه قیقعان در مقابل آن قرار گرفت.

کفار مکه که در حال مشاهده این واقعه بودند گفتند که محمد (ص) ما را سحر کردهاست، سپس گفتند اگر او ما را سحر کرده باشد نمی تواند همه مردم را سحر کند،ابوجهل گفت: "صبر کنید تا یکی از اهل بادیه بیاید و از او سئوال کنیم کهآیا انشقاق ماه را دیده است یا نه، اگر تایید کرد ایمان می آوریم و اگر نه معلوممی شود که محمد (ص) چشمان ما را سحر کرده است."

بالاخره یکی از اهالی بادیه به مکه آمد و این خبر را تصدیق کرد و آنگاهابو جهل و مشرکان گفتند: "این سحر مستمر است" و آنگاه این آیات مبارکنازل شد ... "اقتربت الساعه وانشق القمر ..." باری این موضوع پایانیافت و مشرکان ایمان نیاوردند.

در یکی از نشستهای دکتر زغلول النجار در یکی از دانشگاههای انگلیس، وی در خصوصمعجزه شق القمر در صدر اسلام به دست پیامبر (ص) به عنوان یکی از معجزات پیامبر(ص) که توسط ناسا به اثبات رسیده است صحبت می کرد. در این میان یکی از حاضران کهبه اسلام خیلی توجه و اهتمام داشت به نام "داوود موسی بیتکوک " که درحال حاضر نیز رئیس حزب اسلامی بریتانیاست ماجرای مسلمان شدن خود را اینگونه نقلکرد:

"هنگامی که می خواستم در مورد اسلام تحقیق کنم یکیاز دوستانم ترجمه ای از قران کریم به زبان انگلیسی را به من هدیه کرد و من نیزبطور اتفاقی آن را باز کردم و اتفاقا سوره قمر آمد. سپس شروع به خواندن کردم....و ماه شکافته شد... وقتی به این جمله رسیدم از خود پرسیدم آیا واقعا ماهشکافته شده است؟؟! سپس با ناباوری کتاب را بسته و به کناری گذاشتم و از تحقیق درباره اسلام هم منصرف شدم و دیگر سراغ آن کتاب هم نرفتم.

روزی در مقابل تلویزیون نشسته بودم و طبق معمول برنامهای را مشاهده می کردم، برنامه ای بود که در آن مجری با سه نفر از دانشمندان ناسامتخصص در علوم فضایی مصاحبه داشت. موضوع برنامه جنگ ستارگان و صرف میلیاردهادلار در این راه و اعتراض به این موضوع بود. مجری با بیان اینکه صدها میلیون نفردر سراسر جهان از گرسنگی رنج می برند، دانشمندان را مورد انتقاد قرار داده بود وآنان هم با بیان مفید بودن این تحقیقات در مجلات کشاورزی و صنعت و غیره از اینطرحها دفاع می کردند...

مجری سپس سئوال دیگری را طرح می کند با این مضمون که"شما در یکی از سفرهای خود به ماه حوالی 100 میلیارد دلار هزینه کردید وتنها خواسته اید که پرچم آمریکا را بر روی ماه نصب کنید... آیا این عاقلانهاست؟؟!" در جواب این گوینده دانشمند آمریکایی لب به سخن گشوده و می گویدکه: "در آن سفر، هدف ما مطالعه ترکیب داخلی ماه بوده که بدانیم چه تشابهاتیبا زمین دارد و در این زمینه به موضوع عجیبی برخورد کردیم که عبارت بود از یککمر بندی از سنگها و صخره های تغییر شکل یافته که سطح کره ماه را به طرف عمق وبه طرف سطح دیگر آن پوشانده بود و هنگامی که این اطلاعات را به زمین شناسانمنتقل کردیم مایه شگفتی آنان شده و گفتند چنین چیزی امکان ندارد مگر آنکه ماه درمرحله ای از حیات خود به دو نیم تقسیم شده و سپس دوباره جمع شده باشد و به شکلاول بازگشته باشد و این نوار از صخره های تغییر شکل یافته نتیجه برخورد دو نیمهماه در لحظه جمع شدن و به هم پیوستن دو نیمه آن می باشد."

داوود موسی بیتکوک سپس می گوید:

"با شنیدن این مطلب از جای خود پریدم و گفتم اینمعجزه ای است که در 1400 سال قبل به دست پیامبر اسلام در قلب صحرا اتفاق افتادهو از عجایب روزگار این است که آمریکا باید میلیاردها دلار خرج کنند تا آن رابرای مسلمانان اثبات نمایند! بی شک این دین حق و حقیقت است..."

به این ترتیب سوره قمر سبب اسلام آوردن این شخص شد، پس از آنکه عاملی برای دوریاو از اسلام شده بود و این خود از دیگر معجزات اسلام است.

 


چهارشنبه 19 9 1393 0:0
عقیق: علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی در کتاب معادشناسی (جلد چهارم) به بیان روایتی عجیب و تکان دهنده از رسول مکرم اسلام (ص) پرداخته .
علیّ بن‌ إبراهیم‌ میگوید: 
 
‎ حدیث‌ کرد برای‌ من‌ پدرم‌ (إبراهیم‌ بن‌ هاشم‌) از سلیمان‌ بن‌ مسلم‌ خَشّاب‌ از عبدالله‌ بن‌ جَریح‌ مکّی‌ از عطاء بن‌ أبی‌ ریاح‌ از عبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ که‌ او گفت‌: ما با رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ در حجّة‌ الوداع‌ به‌ حجّ مشرّف‌ شدیم‌.
 
رسول‌ خدا حلقۀ درِ خانۀ خدا را گرفت‌ و رو به‌ ما نموده‌ و با سیمای‌ مبارکش‌ ما را مخاطب‌ قرار داد.
 
فَقَالَ: أَلَا أُخْبِرُکُمْ بِأَشْرَاطِ السَّاعَةِ؟ وَ کَانَ أَدْنَی‌ النَّاسِ مِنْهُ یَوْمَئِذٍ سَلْمَانُ رَضِیَ اللَهُ عَنْهُ، فَقَالَ: بَلَی‌ یَا رَسُولَ اللَهِ!
 
«و گفت‌: آیا میخواهید من‌ شما را به‌ علائم‌ و نشانه‌های‌ قیامت‌ باخبر کنم‌؟
 
و در آن‌ هنگام‌ نزدیک‌ترین‌ افراد به‌ رسول‌ خدا سلمان‌ بود، و گفت‌: ای‌ رسول‌ خدا! بله‌ ما میخواهیم‌ ما را باخبر کنی‌!»
 
فَقَالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إنَّ مِنْ أَشْرَاطِ الْقِیَامَةِ، إضَاعَةَ الصَّلَوةِ، وَ اتِّبَاعَ الشَّهَوَاتِ، وَ الْمَیْلَ مَعَ الاهْوَآءِ، وَ تَعْظِیمَ الْمَالِ، وَ بَیْعَ الدِّینِ بِالدُّنْیَا؛ فَعِنْدَهَا یُذَابُ قَلْبُ الْمُؤْمِنِ وَ جَوْفُهُ کَمَا یَذُوبُ الْمِلْحُ فِی‌ الْمَآءِ، مِمَّا یَرَی‌ مِنَ الْمُنْکَرِ فَلَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُغَیِّرَهُ.
 
«پس‌ از آن‌ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: بدرستیکه‌ از علامات‌ قیامت‌ آن‌ است‌ که‌ مردم‌ نماز را خراب‌ می‌کنند، و از شهوات‌ پیروی‌ می‌نمایند، و تمایلشان‌ بسوی‌ هوای‌ نفسانی‌ است‌، مال‌ را بزرگ‌ می‌شمرند، و دین‌ را به‌ دنیا میفروشند.
 
و در چنین‌ شرائط‌ و موقعیّتی‌، همانطور که‌ نمک‌ در آب‌ حلّ میشود، دل‌ مؤمن‌ و اندرون‌ او آب‌ میشود و حلّ میگردد؛ چون‌ منکرات‌ را در برابر دیدگان‌ خود می‌بیند، و قدرت‌ تغییر و اصلاح‌ آنها را ندارد.»
 
قَالَ سَلْمَانُ: وَ إنَّ هَذَا لَکَآئِنٌ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ قَالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إی‌ وَ الَّذِی‌ نَفْسِی‌ بِیَدِهِ!
«سلمان‌ گفت‌: اینها از اموری‌ است‌ که‌ حتماً تحقّق‌ می‌یابد؟ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود: آری‌، سوگند به‌ آن‌ کسی‌ که‌ جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌!»
 
یَا سَلْمَانُ! إنَّ عِنْدَهَا یَلِیهِمْ أُمَرَآءُ جَوَرَةٌ، وَ وُزَرَآءُ فَسَقَةٌ، وَ عُرَفَآءُ ظَلَمَةٌ، وَ أُمَنَآءُ خَوَنَةٌ.
«ای‌ سلمان‌! در آن‌ وقت‌ افرادی‌ که‌ بر مردم‌ حکومت‌ دارند و زمام‌ آنها را در دست‌ داشته‌ و بر آنها ولایت‌ و سیطره‌ دارند عبارتند از حاکمانی‌ که‌ همۀ آنها ستمکار و ظالمند، و وزرائی‌ که‌ فاسقند، و حکّام‌ و استانداران‌ و فرماندارانی‌ که‌ همه‌ اهل‌ جور و ستم‌ هستند، و امین‌هائی‌ که‌ همه‌ اهل‌ خیانتند.»
 
فَقَالَ سَلْمَانُ: وَ إنَّ هَذَا لَکَآئِنٌ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ قَالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إی‌ وَ الَّذِی‌ نَفْسِی‌ بِیَدِهِ!
«سلمان‌ گفت‌: و اینها از امور مسلّمه‌ای‌ است‌ که‌ پیدا خواهد شد؟ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: آری‌ سوگند بخدائی‌ که‌ جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌!»
 
یَا سَلْمَانُ! إنَّ عِنْدَهَا یَکُونُ الْمُنْکَرُ مَعْرُوفًا؛ وَ الْمَعْرُوفُ مُنْکَرًا، وَ ائْتُمِنَ الْخَآئِنُ؛ وَ یُخَوَّنُ الامِینُ، وَ یُصَدَّقُ الْکَاذِبُ؛ وَ یُکَذَّبُ الصَّادِقُ.
«ای‌ سلمان‌! در آن‌ موقعیّت‌ کارهای‌ بد و ناپسند در بین‌ مردم‌ بصورت‌ کارهای‌ شایسته‌ و پسندیده‌ در آید؛ و کارهای‌ پسندیده‌ و نیکو به‌ صورت‌ کارهای‌ نکوهیده‌ و ناپسند جلوه‌ کند. و مردمان‌ خیانت‌ پیشه‌ مورد وثوق‌ و امانت‌ واقع‌ شوند؛ و به‌ افراد امین‌ و درستکار نسبت‌ خیانت‌ داده‌ شود و مرد دروغگو را تصدیق‌ کنند و به‌ دروغ‌های‌ او مُهر صحّت‌ و درستی‌ بنهند؛ و مرد راستگو و درست‌ را دروغگو شمارند و به‌ گفتار او ترتیب‌ اثر ندهند.»
 
قَالَ سَلْمَانُ: وَ إنَّ هَذَا لَکَآئِنٌ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ قَالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إی‌ وَ الَّذِی‌ نَفْسِی‌ بِیَدِهِ!
«سلمان‌ گفت‌: و اینها مسلّماً واقع‌ خواهد شد ای‌ رسول‌ خدا؟ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود: آری‌ سوگند به‌ آن‌ کسی‌ که‌ جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌!»
 
یَا سَلْمَانُ! فَعِنْدَهَا إمَارَةُ النِّسَآءِ، وَ مُشَاوَرَةُ الاء مَآءِ، وَ قُعُودُ الصِّبْیَانِ عَلَی‌ الْمَنَابِرِ، وَ یَکُونُ الْکِذْبُ طُرَفًا، وَ الزَّکَوةُ مَغْرَمًا، وَ الْفَیْی‌ُ مَغْنَمًا، وَ یَجْفُو الرَّجُلُ وَالِدَیْهِ، وَ یَبِرُّ صَدِیقَهُ، وَ یَطْلُعُ الْکَوْکَبُ الْمُذَنَّبُ.
«ای‌ سلمان‌! در آن‌ هنگام‌ زنان‌ بر مردان‌ حکومت‌ می‌کنند،. و بچّه‌ها ـ که‌ کنایه‌ از افراد بی‌بصیرت‌ و بی‌دانش‌ باشد ـ بر منبرها بالا میروند و برای‌ مردم‌ خطبه‌ میخوانند، و زمام‌ امور تبلیغاتی‌ مردم‌ را این‌ افراد کم‌تجربه‌ و کم‌ خرد در دست‌ میگیرند. و دروغگوئی‌ و دروغپردازی‌ از کارهای‌ طُرفه‌ و فکاهی‌ و ظریف‌ شمرده‌ میشود. و دادن‌ زکوة‌ مال‌ را ضرر و غرامت‌ می‌پندارند، و هر گونه‌ دسترسی‌ به‌ بیت‌ المال‌ و ربودن اموال‌ عامّه‌ را غنیمت‌ و بهره‌ می‌شمارند. مردم‌ با پدر و مادر خود جفا می‌کنند و به‌ آنها بی‌اعتنائی‌ نموده‌ آنان‌ را سبک‌ می‌شمرند و از اداء حقوق‌ واجبه‌ و مستحسنۀ آنها بر نمی‌آیند ولیکن‌ با دوستان‌ خود احسان‌ و نیکوئی‌ می‌نمایند و ستارۀ دنباله‌دار در آسمان‌ طلوع‌ میکند.»
 
قَالَ سَلْمَانُ: وَ إنَّ هَذَا لَکَآئِنٌ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ قَالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إی‌ وَ الَّذِی‌ نَفْسِی‌ بِیَدِهِ!
«سلمان‌ گفت‌: و این‌ امور مسلّماً به‌ وقوع‌ می‌پیوندد ای‌ رسول‌ خدا؟ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود: آری‌ سوگند به‌ آن‌ خدائی‌ که‌ جان‌ من‌ در دست‌ قدرت‌ اوست‌!»
 
یَا سَلْمَانُ! وَ عِنْدَهَا تُشَارِکُ الْمَرْأَةُ زَوْجَهَا فِی‌ التِّجَارَةِ، وَ یَکُونُ الْمَطَرُ قَیْظًا، وَ یُغَیَّظُ الْکِرَامُ غَیْظًا، وَ یُحْتَقَرُ الرَّجُلُ الْمُعْسِرُ، فَعِنْدَهَا یُقَارَبُ الاسْوَاقُ، إذَا قَالَ هَذَا: لَمْ أَبِعْ شَیْئًا وَ قَالَ هَذَا: لَمْ أَرْبَحْ شَیْئًا، فَلَا تَرَی‌ إلَّا ذَآمًّا لِلَّهِ.
«ای‌ سلمان‌! در آن‌ زمان‌ زنان‌ با شوهرانشان‌ در امور خارج‌ از منزل‌ مانند تجارت‌ شرکت‌ می‌کنند. و باران‌ در تابستان‌ می‌بارد و مردمان‌ بزرگ‌ و بزرگوار پیوسته‌ مورد خشم‌ و غضب‌ و غیظ‌ قرار میگیرند و مردم‌ بی‌چیز و تنگدست‌ مورد اهانت‌ و تحقیر قرار میگیرند. در آن‌ زمان‌ بازارها به‌ هم‌ نزدیک‌ میشوند. و در صورتی‌ که‌ محلّ خرید و فروش‌ بسیار است‌ همۀ مردم‌ از کار و کسب‌ خود در گله‌ و شکوه‌ هستند، یکی‌ میگوید: من‌ چیزی‌ نفروختم‌، و دیگری‌ میگوید: سودی‌ نبردم‌؛ و در آن‌ وقت‌ می‌نگری‌ که‌ تمام‌ مردم‌ در مقام‌ گلایۀ از خدا و مذمّت‌ او هستند.»
 
قَالَ سَلْمَانُ: وَ إنَّ هَذَا لَکَآئِنٌ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ قَالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إی‌ وَ الَّذِی‌ نَفْسِی‌ بِیَدِهِ!
«سلمان‌ گفت‌: ای‌ رسول‌ خدا! چنین‌ اموری‌ واقع‌ میشود؟ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود: آری‌ سوگند به‌ آنکه‌ جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌!»
 
یَا سَلْمَانُ! فَعِنْدَهَا یَلِیهِمْ أَقْوَامٌ إنْ تَکَلَّمُوا قَتَلُوهُمْ، وَ إنْ سَکَتُوا اسْتَبَاحُوهُمْ لِیَسْتَأْثِرُوا بِفَیْئِهِمْ، وَ لِیَطَؤُنَّ حُرْمَتَهُمْ، وَ لِیَسْفِکُنَّ دِمَآءَهُمْ، وَ لِیَمْلَؤُنَّ قُلُوبَهُمْ رُعْبًا، فَلَا تَرَاهُمْ إلَّا وَجِلِینَ خَآئِفِینَ مَرْعُوبِینَ مَرْهُوبِینَ.
«ای‌ سلمان‌! در آن‌ زمان‌ بر مردم‌ حکومت‌ می‌کنند کسانی‌ که‌ اگر مردم‌ برای‌ دفاع‌ از حقوق‌ خود و برای‌ حقّ اوّلیّۀ خود و کوچکترین‌ مطلبی‌ که‌ در آن‌ شائبۀ سیادت‌ و حرّیّت‌ و آزادی‌ فکر باشد، سخن‌ گویند، آنها را می‌کُشند، و اگر مردم‌ سکوت‌ هم‌ اختیار کنند آنان‌ اموال‌ و نفوس‌ و أعراض‌ ایشان‌ را مباح‌ می‌شمرند، و برای‌ استفاده‌ از کار و زحمت‌ و دسترنج‌ آنها از خوردن‌ خون‌ آنها دریغ‌ نمی‌کنند، و زنان‌ و دختران‌ ایشان‌ را به‌ بیگاری‌ میبرند و اعمال‌ منافی‌ عفّت‌ انجام‌ میدهند و احترام‌ آنها را پایمال‌ می‌کنند، و خون‌ مردم‌ بیچاره‌ و ضعیف‌ را بی‌محابا و بدون‌ پروا میریزند، و در دل‌هایشان‌ از خوف‌ و دهشت‌ و هراس‌ به‌ اندازه‌ای‌ وارد می‌کنند که‌ هیچکس‌ حقّ نفس‌ کشیدن‌ ندارد. ای‌ سلمان‌! در آن‌ زمان‌ تمام‌ مردم‌ رعیّت‌ ترسناک‌ و خائف‌ و وحشت‌زده‌ و هراسناک‌ خواهند بود.»
 
قَالَ سَلْمَانُ: وَ إنَّ هَذَا لَکَآئِنٌ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ قَالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إی‌ وَ الَّذِی‌ نَفْسِی‌ بِیَدِهِ!
«سلمان‌ گفت‌: ای‌ رسول‌ خدا! آیا این‌ امور واقع‌ شدنی‌ است‌؟ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: آری‌، سوگند به‌ آن‌ کسی‌ که‌ نفس‌ من‌ در دست‌ اوست‌!»
 
یَا سَلْمَانُ! إنَّ عِنْدَهَا یُؤْتَی‌ بِشَیْءٍ مِنَ الْمَشْرِقِ وَ شَیْءٍ مِنَ الْمَغْرِبِ یُلَوَّنُ أُمَّتِی‌؛ فَالْوَیْلُ لِضُعَفَآءِ أُمَّتِی‌ مِنْهُمْ، وَ الْوَیْلُ لَهُمْ مِنَ اللَهِ؛ لَا یَرْحَمُونُ صَغِیرًا، وَ لَا یُوَقِّرُونَ کَبیرًا، وَ لَا یَتَجَاوَزُونَ عَنْ مُسِی‌ءٍ. أَخْبَارُهُمْ خَنَآءٌ. جُثَّتُهُمْ جُثَّةُ الادَمِیِّینَ، وَ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّیَاطِینِ.
«ای‌ سلمان‌! در آن‌ زمان‌ چیزی‌ را از طرف‌ مشرق‌ برای‌ مردم‌ می‌آورند و چیز دگری‌ را از طرف‌ مغرب‌ و بدینوسیله‌ امّت‌ مرا رنگ‌ می‌کنند؛ پس‌ ای‌ وای‌ بر ضعیفان‌ امّت‌ من‌ از دست‌ این‌ ستمگران‌، و ای‌ وای‌ بر ایشان‌ از خدا؛ به‌ افراد کوچک‌ و زیردست‌ رحم‌ نمی‌آورند، و بزرگان‌ را توقیر و احترام‌ نمی‌کنند و از خطاکار و شخصی‌ که‌ در امور شخصی‌ بدی‌ کند در نمیگذرند و او را مورد عفو و اغماض‌ خود قرار نمیدهند. گفتار آنان‌ همه‌ فحش‌ و زشتی‌ است‌. هیکل‌ آنان‌ هیکل‌ آدمی‌ است‌ ولی‌ دلهای‌ آنها دلهای‌ شیاطین‌ است‌.»
 
قَالَ سَلْمَانُ: وَ إنَّ هَذَا لَکَآئِنٌ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إی‌ وَ الَّذِی‌ نَفْسِی‌ بِیَدِهِ!
«سلمان‌ گفت‌: ای‌ رسول‌ خدا! آیا این‌ از امور مسلّمۀ واقع‌ شدنی‌ است‌؟ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: آری‌، سوگند به‌ آنکه‌ جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌!»
 
یَا سَلْمَانُ! وَ عِنْدَهَا یَکْتَفِی‌ الرِّجَالُ بِالرِّجَالِ، وَ النِّسَآءُ بِالنِّسَآءِ، وَ یُغَارُ عَلَی‌ الْغِلْمَانِ کَمَا یُغَارُ عَلَی‌ الْجَارِیَةِ فِی‌ بَیْتِ أَهْلِهَا. وَ تَشَبَّهُ الرِّجَالُ بِالنِّسَآءِ، وَ النِّسَآءُ بِالرِّجَالِ، وَ یَرْکَبْنَ ذَوَاتُ الْفُرُوجِ السُّرُوجَ؛ فَعَلَیْهِنَّ مِنْ أُمَّتِی‌ لَعْنَةُ اللَهِ!
«ای‌ سلمان‌! در آن‌ وقت‌ مردها به‌ مردها اکتفا می‌کنند، و زنها به‌ زنها اکتفا می‌نمایند. و در آن‌ زمان‌ همانطور که‌ زن‌ در خانۀ شوهرش‌ مورد حفظ‌ و حراست‌ واقع‌ میشود که‌ کسی‌ به‌ او تعدّی‌ نکند و در استمتاعات‌ اختصاص‌ به‌ مرد خود داشته‌ باشد، همینطور افرادی‌، جوانان‌ تازه‌ به‌ سنّ رسیده‌ و أمرد را به‌ خود اختصاص‌ داده‌ در اعمال‌ نامشروع‌ مورد حراست‌ و حفظ‌ خود قرار میدهند تا کسی‌ دیگر به‌ آنها توجّهی‌ نکند. مردها خود را شبیه‌ به‌ زنان‌ می‌کنند، و زنان‌ خود را شبیه‌ به‌ مردان‌ می‌نمایند. و افرادی‌ که‌ دارای‌ رَحِم‌ هستند و برای‌ تولید مثل‌ آفریده‌ شده‌اند که‌ منظور زنان‌ می‌باشند، سوار بر زین‌ها میشوند؛ پس‌ بر آن‌ زنان‌ از امّت‌ من‌ لعنت‌ خدا باد.»
 
قَالَ سَلْمَانُ: وَ إنَّ هَذَا لَکَآئِنٌ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ فَقَالَ صَلَّی‌ اللَه عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إی‌ وَ الَّذِی‌ نَفْسِی‌ بِیَدِهِ!
«سلمان‌ گفت‌: ای‌ رسول‌ خدا! اینها از امور واقع‌ شدنی‌ هستند؟ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: آری‌ سوگند به‌ آن‌ کسی‌ که‌ جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌!»
 
یَا سَلْمَانُ! إنَّ عِنْدَهَا تُزَخْرَفُ الْمَسَاجِدُ کَمَا تُزَخْرَفُ الْبِیَعُ وَ الْکَنَآئِسُ، وَ تُحَلَّی‌ الْمَصَاحِفُ، وَ تُطَوَّلُ الْمَنَارَاتُ، وَ تَکْثُرُ الْصُّفُوفُ بِقُلُوبٍ مُتَبَاغِضَةٍ وَ أَلْسُنٍ مُخْتَلِفَةٍ.
«ای‌ سلمان‌! در آن‌ وقت‌ مساجد را زینت‌ می‌کنند همچنانکه‌ معبدهای‌ نصاری‌ و یهود را زینت‌ می‌کنند، و قرآن‌‌ها را به‌ زیور و شکل‌ و نقّاشی‌ها آراسته‌ و پیراسته‌ می‌کنند، و مناره‌ها و مأذنه‌های‌ مساجد را بلند می‌سازند تا إشراف‌ بر خانه‌های‌ اطراف‌ پیدا میکند، و صف‌های‌ نماز جماعت‌ بسیار میشود و مردم‌ در این‌ نمازها زیاد شرکت‌ می‌کنند ولی‌ با دلهائی‌ پر از کین‌ و حسد و عداوت‌ با یکدیگر، و با زبانهائی‌ منافقانه‌ و سخن‌هائی‌ مزوّرانه‌ و آلوده‌ به‌ نیّت‌های‌ فاسده‌.»
 
قَالَ سَلْمَانُ: وَ إنَّ هَذَا لَکَآئِنٌ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ قَالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إی‌ وَ الَّذِی‌ نَفْسِی‌ بِیَدِهِ!
«سلمان‌ گفت‌: ای‌ رسول‌ خدا! آیا اینها واقع‌ میشوند؟ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: آری‌ سوگند به‌ آنکه‌ نفس‌ من‌ در دست‌ قدرت‌ اوست‌!»
 
وَ عِنْدَهَا تَحَلَّی‌ ذُکُورُ أُمَّتِی‌ بِالذَّهَبِ، وَ یَلْبَسُونَ الْحَرِیرَ وَ الدِّیبَاجَ، وَ یَتَّخِذُونَ جُلُودَ النُّمُورِ صَفَاقًا!
«در آن‌ وضعیّت‌، مردان‌ امّت‌ من‌ خود را به‌ طلا زینت‌ می‌کنند، و لباس‌ حریر و دیبا می‌پوشند، و پوست‌ پلنگ‌ را برای‌ خود جامه‌ می‌کنند.»
 
قَالَ سَلْمَانُ: وَ إنَّ هَذَا لَکَآئِنٌ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ قَالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إی‌ وَ الَّذِی‌ نَفْسِی‌ بِیَدِهِ!
«سلمان‌ گفت‌: آیا اینها از امور واقع‌ شدنی‌ است‌ ای‌ رسول‌ خدا؟ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود: آری‌ سوگند به‌ آنکه‌ جان‌ من‌ در دست‌ قدرت‌ اوست‌!»
 
یَا سَلْمَانُ! وَ عِنْدَهَا یَظْهَرُ الرِّبَا، وَ یَتَعَامَلُونَ بِالْغَیْبَة وَ الرُّشَی‌. وَ یُوضَعُ الدِّینُ، وَ یُرْفَعُ الدُّنْیَا.
«ای‌ سلمان‌! در آن‌ موقع‌ رباخوری‌ در بین‌ مردم‌ ظاهر و آشکارا میگردد، و مردم‌ با یکدگر با غیبت‌ و رشوه‌ معامله‌ می‌کنند. و دین‌ در نزد مردم‌، ضعیف‌ و به‌ درجات‌ نازلی‌ پائین‌ می‌آید، ولیکن‌ دنیا قویّ و به‌ درجات‌ عالی‌ در بین‌ مردم‌ بالا میرود.»
 
قَالَ سَلْمَانُ: وَ إنَّ هَذَا لَکَآئِنٌ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ فَقَالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إی‌ وَ الَّذِی‌ نَفْسِی‌ بِیَدِهِ!
«سلمان‌ گفت‌: ای‌ رسول‌ خدا! آیا اینها از امور واقع‌ شدنی‌ است‌؟ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود: آری‌ سوگند به‌ آنکه‌ جان‌ من‌ به‌ دست‌ اوست‌!»
 
یَا سَلْمَانُ! وَ عِنْدَهَا یَکْثُرُ الطَّلَا قُ، فَلَا یُقَامُ لِلَّهِ حَدٌّ؛ وَ لَنْ یَضُرَّ اللَهَ شَیْئًا.
«ای‌ سلمان‌! در آن‌ زمان‌ طلاق‌ زیاد واقع‌ میشود، و حدّ الهی‌ جاری‌ نمیگردد؛ و اینها ابداً به‌ خداوند ضرری‌ نمیرساند.»
 
فَقَالَ سَلْمَانُ: وَ إنَّ هَذَا لَکَآئِنٌ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ قَالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إی‌ وَ الَّذِی‌ نَفْسِی‌ بِیَدِهِ!
«سلمان‌ گفت‌: ای‌ رسول‌ خدا! آیا این‌ مسلّماً واقع‌ میشود؟ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود: آری‌ سوگند به‌ آنکه‌ جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌!»
 
یَا سَلْمَانُ! وَ عِنْدَهَا تَظْهَرُ الْقَیْنَاتُ وَ الْمَعَازِفُ، وَ یَلِیهِمْ أَشْرَارُ أُمَّتِی‌.
«ای‌ سلمان‌! در آن‌ زمان‌ زنان‌ آوازه‌خوان‌ در بین‌ مردم‌ به‌ هم‌ میرسد، و استعمال‌ آلات‌ موسیقی‌ رواج‌ پیدا میکند، و بر مردم‌ شریرترین‌ افراد از امّت‌ من‌ حکومت‌ می‌کنند.»
 
قَالَ سَلْمَانُ: إنَّ هَذَا لَکَآئِنٌ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ قَالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إی‌ وَ الَّذِی‌ نَفْسِی‌ بِیَدِهِ!
«سلمان‌ گفت‌: ای‌ رسول‌ خدا! آیا این‌ امر واقع‌ میشود؟ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: آری‌ سوگند به‌ آنکه‌ جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌!»
 
یَا سَلْمَانُ! وَ عِنْدَهَا یَحُجُّ أَغْنِیَآءُ أُمَّتِی‌ لِلنُّزْهَةِ، وَ یَحُجُّ أَوْسَاطُهَا لِلتِّجَارَةِ، وَ یَحُجُّ فُقَرَآؤُهُمْ لِلرِّئَآءِ وَ السُّمْعَةِ. فَعِنْدَهَا یَکُونُ أَقْوَامٌ یَتَعَلَّمُونَ الْقُرْءَانَ لِغَیْرِاللَهِ، وَ یَتَّخِذُونَهُ مَزَامِیرَ. وَ یَکُونُ أَقْوَامٌ یَتَفَقَّهُونَ لِغَیْرِاللَهِ. وَ یَکْثُرُ أَوْلَا دُ الزِّنَآءِ. وَ یَتَغَنَّوْنَ بِالْقُرْءَانِ. وَ یَتَهَافَتُونَ بِالدُّنْیَا.
«ای‌ سلمان‌! در آن‌ زمان‌، اغنیاء و ثروتمندان‌ امّت‌ من‌ که‌ به‌ حجّ میروند برای‌ تفریح‌ و تفرّج‌ است‌، و حجّ متوسّطین‌ از امّت‌ برای‌ تجارت‌ و خرید و فروش‌ است‌، و حجّ فقراء از امّت‌ من‌ برای‌ خودنمائی‌ و صیت‌ و شهرت‌ است‌.
در آن‌ هنگام‌ بسیاری‌ از افراد مردم‌ قرآن‌ را برای‌ غیر خدا یاد میگیرند، و قرآن‌ را به‌ صورت‌ آهنگ‌ موسیقی‌ در مزمار و آلات‌ موسیقی‌ می‌نوازند. و دستجات‌ و گروه‌هائی‌ هستند که‌ برای‌ غیر خدا به‌ دنبال‌ علوم‌ دینیّۀ اسلامیّه‌ میروند و برای‌ فقاهت‌ تلاش‌ می‌کنند. و اولاد زنا در بین‌ مردم‌ بسیار پدید می‌آید. و قرآن‌ را به‌ صورت‌ لهو و با صوت‌ تغنّی‌ غیر مشروع‌ میخوانند. و همگی‌ مردم‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ دنیا و شؤون‌ دنیا کوشش‌ می‌کنند و مسابقه‌ میدهند، و سعی‌ می‌کنند تا بتوانند در امور دنیا از یکدیگر پیشی‌ گیرند.»
 
قَالَ سَلْمَانُ: وَ إنَّ هَذَا لَکَآئِنٌ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ قَالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إی‌ وَ الَّذِی‌ نَفْسِی‌ بِیَدِهِ!
«سلمان‌ گفت‌: ای‌ رسول‌ خدا! آیا اینها از امور حتمیّه‌ است‌؟ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود: آری‌ سوگند به‌ آن‌ کسی‌ که‌ نفس‌ من‌ در دست‌ اوست‌!»
 
یَا سَلْمَانُ! ذَاکَ إذَا انْتُهِکَتِ الْمَحَارِمُ، وَ اکْتُسِبَتِ الْمَـَاثِمُ، وَ سُلِّطَ الاشْرَارُ عَلَی‌ الاخْیَارِ، وَ یَفْشُو الْکِذْبُ، وَ تَظْهَرُ اللَجَاجَةُ، وَ تَفْشُو الْفَاقَةُ، وَ یَتَبَاهَوْنَ فِی‌ اللِبَاسِ، وَ یُمْطَرُونَ فِی‌ غَیْرِ أَوَانِ الْمَطَرِ، وَ یَسْتَحْسِنُونَ الْکُوبَةَ وَ الْمَعَازِفَ وَ یُنْکِرُونَ الامْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ، حَتَّی‌ یَکُونَ الْمُؤْمِنُ فِی‌ ذَلِکَ الزَّمَانُ أَذَلَّ مَنْ فِی‌ الامَّةِ، وَ یُظْهِرُ قُرَّآؤُهُمْ وَ عُبَّادُهُمْ فِیمَا بَیْنَهُمُ التَّلَاوُمَ. فَأُولَئِکَ یُدْعَوْنَ فِی‌ مَلَکُوتِ السَّمَوَاتِ: الارْجَاسَ وَ الا نْجَاسَ.
«ای‌ سلمان‌! در آن‌ زمان‌ پردۀ عصمت‌ مردم‌ پاره‌ میشود، و محرّمات‌ الهیّه‌ به‌ جای‌ آورده‌ میشود، و حریم‌ عفاف‌ دریده‌ میگردد، و معصیت‌های‌ خدا رائج‌ میگردد، و بدان‌ و اشرار بر اخیار و خوبان‌ تسلّط‌ پیدا می‌کنند، و دروغ‌ علناً رائج‌ و در بین‌ تودۀ مردم‌ شایع‌ میشود، و لجاج‌ و خودسری‌ و استکبار ظاهر میگردد، و نیازمندی‌ و احتیاج‌، همۀ توده‌ها را فرا میگیرد. مردم‌ به‌ لباس‌ خود بر یکدیگر فخریّه‌ و مباهات‌ می‌کنند، و باران‌های‌ فراوان‌ در غیر فصل‌ باران‌ پیدا میشود، و اشتغال‌ به‌ لهو و لعب‌ از قبیل‌ بازی‌ کردن‌ با باطل‌ و تار و آلات‌ موسیقی‌ را امری‌ پسندیده‌ و نیکو می‌شمرند و امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر را گذشته‌ از آنکه‌ به‌ جای‌ نمی‌آورند امر نکوهیده‌ و ناپسند میدانند.
زمانه‌ و وضعیّت‌ محیط‌ در آن‌ زمان‌ به‌ قدری‌ انحطاط‌ پیدا میکند که‌ مردمان‌ مؤمن‌ و استوار با ایمان‌ راستین‌ در آن‌ زمان‌ از تمام‌ افراد امّت‌ پست‌تر و حقیرتر و ذلیل‌تر خواهند بود. و در بین‌ زهّاد و عبّاد و همچنین‌ در بین‌ علماء و قُرّائشان‌ حسّ بدبینی‌ و بدخواهی‌ ظهور نموده‌ و پیوسته‌ در صدد عیب‌جوئی‌ و ملامت‌ از یکدگر بر می‌آیند.
اینچنین‌ افرادی‌ با چنین‌ روحیّه‌ و عادتی‌ و با چنین‌ ملکات‌ و صفاتی‌ در ملکوت‌ آسمانها به‌ أرجاس‌ و أنجاس‌ یعنی‌ موجودات‌ پلید و کثیف‌ و نجس‌ خوانده‌ میشوند.»
 
قَالَ سَلْمَانُ: وَ إنَّ هَذَا لَکَآئِنٌ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إی‌ وَ الَّذِی‌ نَفْسِی‌ بِیَدِهِ!
«سلمان‌ گفت‌: ای‌ رسول‌ خدا! آیا اینها واقع‌ شدنی‌ است‌؟ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: آری‌ سوگند به‌ آن‌ خدائی‌ که‌ جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌!»
 
یَا سَلْمَانُ! فَعِنْدَهَا لَا یَخْشَی‌ الْغَنِیُّ إلَّا الْفَقْرَ، حَتَّی‌ أَنَّ السَّآئِلَ لَیَسْأَلُ فِیمَا بَیْنَ الْجُمُعَتَیْنِ، لَا یُصِیبُ أَحَدًا یَضَعُ فِی‌ یَدِهِ شَیْئًا.
«ای‌ سلمان‌! در آن‌ هنگام‌ افراد ثروتمند و متموّل‌ بیش‌ از همه‌ کس‌ از فقر نگرانند، به‌ فقراء و ضعفاء کمکی‌ نمی‌شود و کسی‌ بر آنان‌ رحمت‌ نمی‌آورد، حتّی‌ افراد سائل‌ در طول‌ مدّت‌ یک‌ هفته‌ که‌ از این‌ جمعه‌ تا آن‌ جمعه‌ باشد سؤال‌ می‌کنند و کسی‌ پیدا نمی‌شود که‌ در دست‌ آنان‌ چیزی‌ گذارد.»
 
قَالَ سَلْمَانُ: وَ إنَّ هَذَا لَکَآئِنٌ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ قَالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إی‌ وَ الَّذِی‌ نَفْسِی‌ بِیَدِهِ!
«سلمان‌ گفت‌: ای‌ رسول‌ خدا! آیا اینها شدنی‌ است‌؟ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود: آری‌ سوگند به‌ خدائی‌ که‌ نفس‌ من‌ در دست‌ قدرت‌ اوست‌!»
 
یَا سَلْمَانُ! عِنْدَهَا یَتَکَلَّمُ الرُّوَیْبِضَةُ. فَقَالَ: وَ مَا الرُّوَیْبِضَةُ یَا رَسُولَ اللَهِ فِدَاکَ أَبِی‌ وَ أُمِّی‌؟
قَالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: یَتَکَلَّمُ فِی‌ أَمْرِ الْعَآمَّةِ مَنْ لَمْ یَکُنْ یَتَکَلَّمُ. فَلَمْ یَلْبَثُوا إلَّا قَلِیلاً حَتَّی‌ تَخُورَ الارْضُ خَوْرَةً، فَلَا یَظُنُّ کُلُّ قَوْمٍ إلَّا أَنَّهَا خَارَتْ فِی‌ نَاحِیَتِهِمْ، فَیَمْکُثُونَ مَا شَآءَ اللَهُ ثُمَّ یُنْکَتُونَ فِی‌ مَکْثِهِمْ، فَتُلْقِی‌ لَهُمُ الارْضُ أَفْلَا ذَ کَبِدِهَا.
قَالَ: ذَهَبٌ وَ فِضَّةٌ، ثُمَّ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إلَی‌ الاسَاطِینِ، فَقَالَ: مِثْلُ هَذَا.
فَیَوْمَئِذٍ لَا یَنْفَعُ ذَهَبٌ وَ لَا فِضَّةٌ. فَهَذَا مَعْنَی‌ قَوْلِهِ: فَقَدْ جَآءَ أَشْرَاطُهَا. 
«ای‌ سلمان‌! و در آن‌ موقعیّت‌ «رویبضة‌» تکلّم‌ میکند و سخن‌ میگوید:
سلمان‌ گفت‌: فدایت‌ شود پدرم‌ و مادرم‌ ای‌ رسول‌ خدا! مراد از رویبضة‌ چیست‌؟
رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: در امور اجتماعی‌ مردم‌ و اوضاع‌ عامّه‌ کسی‌ تکلّم‌ میکند و ارشادات‌ مردم‌ را به‌ عهده‌ دارد که‌ شأن‌ او ارشاد و هدایت‌ و ولایت‌ بر مردم‌ نیست‌.
چون‌ این‌ قضایا واقع‌ گردد و این‌ علائم‌ تحقّق‌ یابد دیگر مدّت‌ درازی‌ به‌ طول‌ نمی‌انجامد، بلکه‌ درنگ‌ نمی‌کنند مردم‌ مگر زمان‌ اندکی‌ که‌ ناگهان‌ زمین‌ صیحۀ عجیبی‌ می‌کشد، و این‌ صدا و صیحه‌ بطوری‌ تمام‌ بسیط‌ زمین‌ را فرا میگیرد که‌ هر کس‌ چنین‌ می‌پندارد که‌ این‌ صیحه‌ در ناحیه‌ و موطن‌ او واقع‌ شده‌ است‌. و پس‌ از صیحه‌ به‌ قدری‌ که‌ خداوند اراده‌اش‌ تعلّق‌ گیرد باز مردم‌ در روی‌ زمین‌ درنگ‌ می‌کنند، و در این‌ اقامت‌ و درنگ‌ دچار گرفتاری‌ها و مشقّات‌ و تکان‌ها میگردند.
و زمین‌ پاره‌های‌ جگر خود را بیرون‌ میریزد، و منظور از پاره‌های‌ جگر طلاها و نقره‌هاست‌.
حضرت‌ رسول‌ اکرم‌ در این‌ حال‌ با دست‌ خود اشاره‌ کردند به‌ ستون‌هائی‌ که‌ در آنجا نصب‌ شده‌ بود و فرمودند: پاره‌های‌ جگر زمین‌ و قطعات‌ طلا و نقره‌ مثل‌ این‌ ستون‌ها.
امّا در آن‌ روز دیگر طلا و نقره‌ فائده‌ای‌ ندارد، و اینست‌ معنای‌ گفتار خدای‌ تعالی‌: فَقَدْ جَآءَ أَشْرَاطُهَا: 
پس‌ به‌ درستی‌ که‌ حقّاً علائم‌ قیامت‌ بوقوع‌ پیوسته‌ است


شنبه 15 9 1393 14:38
آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن.
وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتی همه مادرای دنیا...
---------------------------- 
پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند !
-------------------- 
شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان ...
-------------------- 
خورشید
هر روز
دیرتر از پدرم بیدار می شود
اما
زودتر از او به خانه بر می گردد !
-------------------- 
به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن
ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن !!!
--------------------   
سرم را نه ظلم می تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم ؛
--------------------  
سلامتیه اون پسری که...
..
10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...
..
 20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت....
... ... ... ... ..
 30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...!!!
..
باباش گفت چرا گریه میکنی..؟
..
گفت: آخه اونوقتا دستت نمیلرزید...! :(
--------------------  
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
... ... ... ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...
به سلامتی پدر و مادرها
--------------------  
(( قند )) خون پدر بالاست .
دلش اما همیشه (( شور )) می زند برای ما ؛
اشک‌های مادر , مروارید شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مروارید!
حرف‌ها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد!
دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش .
  --------------------
دست پر مهر مادر
تنها دستی ست،
که اگر کوتاه از دنیا هم باشد،
از تمام دستها بلند تر است...
  --------------------  
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟
پسر میگه : من..!!
... ... ...
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!!
پسر میگه : بازم من شیرم...
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟
پسر میگه : بابا تو شیری...!!
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتی هرچی پدره
--------------------
مادر
تنها کسیست که میتوان "دوستت دارم"‌هایش رااا باور کرد
حتی اگر نگوید...
--------------------  
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی! مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود!
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن....
--------------------  
پدرم هر وقت میگفت "درست میشود"...
تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!
--------------------  
مردان پیامبر شدند؛
و زنان مادر؛
قداست پیامبران را توانسته‌اند به زیر سوال ببرند؛
ولی قداست مادران را هرگز..!
--------------------  
آدم پیر می شود وقتی مادرش را صـــــــــــــــــــــــــــــدا میزند اما جوابی نمیشنود.........
ممماااااااااااادددددددررررررر..............
--------------------  
تو 10 سالگی : " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو 15 سالگی : " ولم کنین "
تو 20 سالگی : " مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم"
... ... ...
تو 25 سالگی : " باید از این خونه بزنم بیرون"
تو 30 سالگی : " حق با شما بود"
تو 35 سالگی : "میخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو 40 سالگی : " نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"
تو  هفتاد سالگی : " من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن ...!
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم...
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...
--------------------  
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه... و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری
--------------------  
اگر 4 تکه نان  خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است.
پنج شنبه 13 9 1393 18:37
X